امام مهدی (عج): من ذخیره خدا در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم
۱۳۹۶/۹/۱۱ تعداد بازدید: ۷۴۶
print

قدرت و ثروت از یک نگاه

در فرهنگ لغات فارسی از واژه ی قدرت مفاهیمی تصویر شده است.

الف ) نگره ای در لفظ و مفهوم گفتمان قدرت و ثروت

در فرهنگ لغات فارسی از واژه ی قدرت مفاهیمی تصویر شده است. حسن عمید در فرهنگ فارسی خود قدرت را به معنای توانایی داشتن و توانایی دانسته اند. وی علاوه بر واژه ی قدرت، واژه ی «قدر» قدرت را هم به معنای قادر و توانا،آن که قدرتی برابر قدرت قضا و قدر دارد، بر شمرده اند. از این نگاه علاوه بر تعاریف لفظی که حسن عمید از قدرت تصویر نموده، قدرت می تواند به معنای قدر بودن، دارای ویژگی برتر بودن، با اراده و دارای نیرویی خارق العاده و شگفت برانگیز نیز باشد. ثروت نیز از نگاه این محقق به معنای مال،دارایی و بسیاری مال به‌کار رفته است. ضمن این که واژه ی «ثراء» نیز در فرهنگ لغت عمید آمده است و ازاین واژه به معنای بسیار مال شدن، مالدار شدن، توانگر شدن، ثروتمند شدن، افزوده شدن، افزودن ثروت، دارایی و توانگری یاد کرده اند.

ثروتمند علاوه بر این معانی می تواند به معنای متمول، جدا از فقر، مرفه و توانمند مالی – اجتماعی – سیاسی – فرهنگی و...باشد. از حیث مفهوم و معنا نیز تعاریف متعددی از قدرت شده است. به گونه ای که برتران دو ژوونل که در این باره صاحب آثار گران سنگی است، می نویسد: « بی آنکه بخواهیم قدرت را تعریف کنیم می توانیم آن‌را همچون نیرویی دائمی شرح دهیم که به عادت ازآن اطاعت می‌شود و وسایل مادی اجبار را در اختیار دارد و پشتیبانش عقیده ای است که مردم درباره ی نیروی آن دارند و همچنین اعتقادی که مردم درباره ی مشروعیتش دارند و نیز امیدی که به خیر آن بسته اند، پشتیبان قدرت است ». ماکس وبر نیز قدرت را تحمیل اراده ی کسی بر دیگران می داند. با این تعریف که ماکس وبر از قدرت می‌کند،در تحلیل قدرت می توان گفت که این اراده با دوکس سر و کار دارد. یکی کسی است که اراده ی خود را بر دیگران تحمیل می‌کند و دیگر کسی است که تسلیم این تحمیل می‌گردد.بنابر این قدرت می تواند یک لازمه ی اجتماعی و یا سیاسی و فرهنگی باشد و جامعه به‌عنوان ملزوم
اطاعت کننده از آن تبعیت می‌کند و این تبعیت می تواند در انحای متفاوت نیز ظاهر گردد. لذا می توان استنباط کرد که قدرت نوعی رابطه ی اجتماعی است ولی چون جامعه مرکب از آدمیان است هر حکمی در زمینه ی جامعه شناسی بر می‌گردد به حکمی در قلمرو روان شناسی.

بنا، بر این تعاریف که ذکر آن رفت می توان قدرت را چنین هم تعریف کرد: قدرت نیرویی است با بهره گیری از انگیزه ی روان افراد که این نیرو خود را به انحای متفاوت نشان می دهد و یا به بیانی دیگر نیرویی است که بر دیگر نیروهای افراد چربش رفتاری و رویکرد متفاوت سیاسی و اجتماعی دارد و به همین خاطر به علت متفاوت و خارق العاده بودنش دیگران ازآن تبعیت می‌کنند. ضمن این که تبعیت بر اساس روندی خاص شکل گرفته و در قالبی عمومی و به ظاهر آرام بر مردم تحمیل می‌شود. لذا به همین روست که همیشه به‌عنوان گفتمانی سیاسی و اجتماعی در ازمنه ی تاریخ میدان داری کرده است. در تعریف معنایی ثروت می توان گفت به کسی که دارای توانایی مالی است ثروتمند می‌گویند یا به بیانی دیگر متمول. اما ثروت همان ارزش پولی و یا اجتماعی و... است که توسط فرد ثروتمند جمع آوری می‌شود. لذا برای تعریفی درست تر از ثروت تنهانمی توان ثروت مالی را برشمرد بلکه هر کسی که بتواند نوعی ارزش معیاری را در جامعه کسب نماید که در بطن جامعه دارای اعتبارباشد، آن ارزش معیاری نوعی ثروت است. بنابراین وقتی صحبت از سرمایه ی اجتماعی، سرمایه ی فرهنگی،سرمایه ی سیاسی و... می‌شود، مقصود اصلی همین است که ذکر آن رفت.

از نگاه دانشمندان تعاریف زیادی از قدرت و ثروت شده است برخی اعتقادشان بر این است که قدرت زیر مجموعه ی ثروت است و برخی دیگر ثروت را زیر مجموعه ی
قدرت می دانند. ژان ویلیام لاپیر در کتاب قدرت سیاسی تمول را یک عنصر مقوم قدرت می داند. آلن می نویسد: « جوامع بشری بیش از آنکه اقتصادی باشند، نظامی بوده اند » راسل می‌گوید: «همین که مختصر آسایشی فراهم شد هم افراد و هم اجتماعات بیشتر در جستجوی قدرت بر میآیند تا ثروت، حتی ممکن است ثروت را همچون وسیله ای برای دست یافتن به قدرت طلب کنند »

گالبرایت می نویسد: « بعضی چنین می پندارند که ثروت یا مالکیت زیر بنای منبع قدرت است، اما مالکیت به خودی خود نوعی اقتدار است که مخلوق حکومت است ». البته دیگر دانشمندان شهیر جهان نیز قدرت و ثروت را با نگاهی متفاوت و فرارونده به تصویر کشانده اند. فروید معتقد است که: « زندگی اولیه ی بشر به صورت گله ای است. در ابتدا پسران با حسد بردن بر موقعیت گروهی پدر قدرتمند که سهم غالب خوردنی و تصاحب همه چیز را داراست، او را می کشند و می خورند.بعد آنکه قدرتمندتر است ماترک را تصاحب می‌کند. این واقعه سر آغاز رشته ای است که از ابتدای هستی اجتماعی انسان تا انتهای آن ادامه می یابد. » اوکتاویو پاز شاعر و نویسنده و متفکر شهیر مکزیکی که در غرب هم بدین عنوان و هم به‌عنوان صاحب نظر در امور اجتماعی و سیاسی شهرت دارد، در اهمیت قدرت می نویسد: «شکست اقتصادی از شکست
سیاسی ناشی می‌شود... بدبختی های اقتصادی ما، مخصوصا " آنچه اسمش را « کم رشدی » گذاشته اند، از سیاست، از نقش حکومت در کشور های ما ناشی می‌شود، این حکومت ها مانع اساسی نوسازی کشورهای ما بوده اند... .

ژان باشلر می نویسد: « خواست قدرت کششی است جلوگیری ناپذیر از طبیعت بشری که همواره به نحوی از انحا تجلی می‌کند... می توان گفت برتراند راسل، مارکس و فروید از معدود دانشمندانی محسوب می شوند که سه گفتمان اساسی را به نام قدرت، ثروت اقتصادی و غریزه حنسی را در بین آحاد جامعه جهانی مطرح نموده اند.

برتراند راسل قدرت را عنصر بسیار محکمی در جهت رسیدن به تمام منویات اجتماعی می پندارد. مارکس با نگاشتن کتاب سرمایه و دیگر آثارش در همه ی زوایا به گفتمان ثروت می پردازد. فروید نیز که جز کشف خود چیزی را مشاهده نمی کرد معتقد بر این بود که انگیزه و روان آدمی را باید در نیازهای جنسی خلاصه کرد. این اندیشمند با مهندسی کردن گفتمانی به نام غریزه ی جنسی تمام معادلات اجتماعی را با نگاهی جنسی بررسی می نماید و معتقد است که غریزه برای هر آغازی به‌عنوان اساس قلمداد می‌شود. با این تعابیر هر کدام از این نگاهها اعم از قدرت برتراند راسل و ثروت مارکس و همچنین دیدگاه فروید ار ویژگی هایی به شمار می روند که به صورت ذاتی در وجود همه انسان ها وجود دارد. بشر بدون مولفه بنام قدرت هرگز نمی تواند ویژگی های رفتاری خود را به معرض نمایش بگذارد. بنابراین تا قدرتی سیاسی و یا فرهنگی و اجتماعی را در بطن جامعه کسب ننماید، تحت هیچ شرایطی نمی تواند ابراز وجود نماید. ثروت نیز از عمده ویژگی های ممتاز و لازم بشر در بطن زندگی محسوب می‌شود. بی گمان انسان بی ثروت انسان وارسته و موفقی نیست. ثروت تنها پول و مال و منال نیست بلکه اغلب سرمایه های فرهنگی، هنری و سیاسی و اجتماعی و البته ثروت اخلاقی و رفتاری نیز از مهمترین سرمایه های ملی برای هر فردی به شمار می آیند. لذا یک فرد ثروتمند به معنی واقعی کسی است که دارای سرمایه ای ملی است و این سرمایه ابتدا به نفع خود و بعد به سود جامعه است. لذا اگر چنین تعریفی را نداشته باشد، ثروت نیست. ثروت به نوبه ی خود نوعی قدرت اجتماعی و سیاسی نیز هست یعنی ذاتا" یک فرد متمول وقتی ارزش معیار می‌شود جامعه به صورت ناخود اگاه تحت تاثیر این ارزش قرار می گیرد. لذا هر ثروتی و یا هر قدرتی که در جامعه جا می افتد و به بیانی در دایره ی تعریف قرار می گیرد آن ثروت و یا قدرت دارای اقتدار است. بنابراین اکثر ثروت ها وقدرت هایی که به مرحله ی اقتدار نرسیده اند، قدرت و یا ثروت قلمداد نمی شوند. نیازهای جسمی نیز نوعی نیاز اجتماعی است که به صورت ذاتی در وجود همه ی انسان ها نهاده شده است. بی گمان نمی توان موجودی بنام انسان را از این ویژگی تمییز نمود. از این منظر غریزه نیز از نیازهای اولیه بشر به شمار می آید و انسان به مانند نیازبه تشنگی و گرسنگی به این مهم نیزنیازمند است. ولی بهترین راه در جهت کنترل و برخورد معقول با این مقوله همان عدم افراط و تفریط است. تجربه نشان داده است که بشر در هر کاری وقتی افراط نموده با مشکلاتی اساسی مواجه شده است. می توان گفت همه نیازها نیز به مانند نیاز به آب و یا غذا است و در همان حدی باید مصرف نمود که ظرفیت ما نیاز دارد. دو فرهنگ ظرف و مظروف در
این دایره بسیار حیاتی است. مقصوداز نیازها ظرف نیست بلکه مظروف است. بنابراین انسان با تعیین ظرف خود در واقع مظروف را هم معین می نماید. انسان به‌عنوان موجودی که فطرتا" دارای قوه ی شهوت و لذت بوده، بی گمان ابتدا نیاز به نوعی خود سازی درون دارد که این خود سازی از خود آغاز شده و بعد از شکل گیری به نوعی فرهنگ پذیری اجتماعی تبدیل می‌شود،در ثانی تمیز دادن مولفه های انسانی از مولفه های حیوانی است. اگر شهوت و لذت به جایی برسد که مناسبات اجتماعی و منویات فرهنگی را زیر سئوال ببرد دیگر آن شهوت و لذت معقول و منطقی نیست. بشربه‌عنوان موجودی فراشعور باید برای نیل به مقاصد انسانی، فرهنگ هر چیزی راداشته باشد و
غریزه نیز از این قضیه مستثنی نیست. فروید بشر را با تمام خلاقیت هایی که دارد و این خلاقیت ها هر کدام دارای شاخک هایی فرا رونده هستند را تنها در دایره ی غریزه خلاصه می نماید. الکسیس کارل در کتاب انسان موجودی ناشناخته، انسان را موجودی تک بعدی نمی داند به گونه ای که شاخک هایی متفاوت و سازنده را برای این موجود عمیق الحال تعریف می نماید. انسان به مانند یک دریا نیست بلکه اقیانوسی است که نمی توان هرگز به عمق آن دست یافت. موجود توانمندی بنام انسان با پراکسیس های رفتاری خود در بطن طبیعت به اثبات رسانده که خیلی توانمند بوده و البته دستاوردهای این موجود خود بیانگر این مدعاست. بنابراین اگر چه غریزه نیازی اولیه برای بشر محسوب می‌شود اما این را هم نباید فراموش کرد که خصیصه های باطنی انسان به اندازه ی سلول هایی است که در وجودش نهفته است و می توان ابراز نمود که هنوز خیلی از خصیصه های این موجود کشف شده اند و ویژگی هایی هم که مکشوف نشده اند، نیاز به تامل و تفقد زمانبری را می طلبد...

ب) قدرت از نگاه عوام و خواص

مصطفی رحیمی در کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه » شاخک های متفاوتی را از درخت قدرت ترسیم نموده اند، به گونه ای که هرکدام از این شاخک ها در ابعادی چون حماسی، تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی محل بحث و وارسی است. ای نویسنده از معدود نویسندگانی است که توانسته در سه بخش به طور کاربردی قدرت را با نگاهی هوشمندانه و مطلع تشریح نماید. این نویسنده در این کتاب به خواست قدرت، قدرت و فساد و خرافات، لوازم قدرت، نگرش های گوناگون درباره ی قدرت، قدرت و آنارشیسم، قدرت و مارکسیسم اشاره کرد و مقوله هایی چون روسو و قدرت و در بخش دوم وبخش سوم نیز قدرت را از نگاه شاهنامه بررسی نموده است. اگرچه این کتاب
در زوایایی به قدرت عموم و خواص نیز پرداخته است ولی بیان تشریحی ذیل در ابعادی با نگاه این نویسنده متفاوت است چه این که این قلم در دو بعد جامعه شناختی و
روانشناسی و البته خیزابه هایی تاریخی را در وسع یک مقاله به تصویر خواهد کشاند.مقوله ی قدرت اگر چه یک شکل خاص را به خود می گیرد ولی فی نفسه دارای تبعاتی عمومی است. این مهم بدین سان است که با توجه به لوازمی که بدست می آورد، بر کرسی عموم تکیه می زند. شاید بتوان گفت: یکی از ملزومات قدرت همان مردم هستند که در شکل گیری آن به انحای مختلف می کوشند. تمثیل واقعی می تواند قدرت سیاسی باشد. قدرت سیاسی از مهمترین عناصری است که در دل مردم بارور می‌شود. به‌عنوان مثال می توان به رفراندوم ها و انتخابات سیاسی اشاره نمود که در اغلب سیستم های حکومتی با صوری رسمی انجام می گیرد. آن سوی قضیه نیز قدرت از نگاه خواص است. می توان گفت خواص نیز همان افرادی اند که از جانب مردم به چنین ویژگی بارزی دست می یابند. البته قدرت با اینکه هم از نگاه عموم عمومیت دارد و هم از نگاه خاص، خواص است. ولی فی نفسه اقتداری که قدرتمند به دست می آورد اغلب بر می‌گردد به خصیصه های ظاهری و باطنی خود فرد که با بکارگیری
کارآمد از این خصیصه ها بر اریکه ی قدرت می نشیند.

اما آن قدرتی که در این نوشتار از نگاه عموم و خواص مورد بررسی ماست نوعی تجربه ی اجتماعی است که اغلب در مناسبات رفتاری و ارتباطات اجتماعی ما موثر افتاده است و اصولا" زبانزد خاص و عام هم است. همانطوری که اشاره شد. قدرت در اشکال مختلف ظاهر می‌شود. یعنی ممکن است فرد قدرتمند فردی سیاسی باشد یا اینکه این قدرت فرهنگی و یا هنری باشد و البته قدرت اقتصادی نیز یکی از مهمترین اقتدارهای اجتماعی است که در دنیای امروز نیز جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده است. ولی جالب این جاست که در نگاه عموم با این که همین عموم قدرت فرد را در ابعاد مختلف می پذیرند و برای رسیدن فرد مقتدر تلاش مضاعفی را هم به منصه ی
ظهور می رسانند ولی آنسوی نگاه نیز در خیلی از مواقع نگاهی معترض و بدبینانه است.به‌عنوان مثال یک انتخابات پارلمانی و یا انتخابات ریاست جههوری در یک کشور ابتدا مردم از فرد منتخب جانبداری کرده و به پای صندوق های رای می روند و در واقع چیزی که این مردم را به پای صندوق های رای می کشاند هم اقتدار فرد منتخب است، ولی به محض این که منتخب توسط همین مردم به کرسی نشست بفور نگاه مردم به منتخب خود تبدیل می‌شود و در اکثر این تبدیل ها چاشنی اعتراض مدخل است. با توجه به اینکه خواسته های یک جامعه بر اساس زمان دچار تغییر و تحول می‌شود این سیر باید از سوی قدرت سیاسی نیز متوازن شود لذا در غیر این صورت جامعه فرد منتخب خود را با نگاهی غیر کارآمد بررسی می نماید. قدرت از نگاه عموم فی نفسه به‌عنوان یک نیروی ارادی شناخته شده که ناخود آگاه و در خیلی از مواقع خود آگاه در روح و روان عموم رخنه می‌کند و عموم نیز با این نوع نیروی اراده عجین و در آن استحاله می شوند.

تجربه نشان داده است که اغلب قدرت هایی که زیر سئوال می روند، ازطرف عموم است. نگاه عموم به قدرت همیشه نگاهی مردم سالار و عام پسند است. یعنی مردم وقتی یک فرد را به اریکه ی قدرت می نشانند، در واقع انتظار این است که این فرد فردی کاریزما و پراگماباشد. کاریزما به معنی این که بتواندصفات خود جوش بودن و یکی شدن با مردم را سر لوحه ی رویکرد رفتاری خود قرار دهد و پراگما بدین معنا که نه در تئوری که عمل گرایی خود را به‌عنوان فردی موفق نشان دهد. نکته ی دیگر قدرت از نگاه خواص است. با اینکه در بن جان خود قدرت دارای ویژگی های خاص است و فرد مقتدر نیز از جرگه ی خواص به شمار می آید ولی قدرت از نگاه خواص به دو شکل ظاهر می‌شود. ابتدا از نگاه خود فرد مقتدر است. یعنی قدرت از نگاه خاص به خواص و دیگر قدرت از نگاه خواص است. قدرت از نگاه خاص به خواص همان نگاهی است که مثلا" یک رئیس جمهور و یا یک رهبر به خواص زیر مجموعه خود دارد.خواص در این جا شامل روشنفکران حکومتی، صاحبان علم و دانش، هنرمندان و دانشگاهیان
و... می باشند. لذا همیشه فرد مقتدر درصدد است تا که این اقشار بنیادی جامعه را با خود هم فکر نماید و البته در خیلی از مواقع نیز به دنبال چاره اندیشی در جهت
مهار کردن مخالفت های آنهاست. چه اینکه بر اساس تطورهای سیاسی معادلاتی که در یک سیستم اتفاق می افتد، منجر به اختلافات فکری و ائتلافات اندیشه می‌شود. قدرت از نگاه خواص نیز از دیگر مناسباتی است که در دل یک جامعه سیاسی و احیانا" فرهنگی و... رخ می دهد. خواص همیشه دارای ویژگی هایی هستند که این ویژگی ها با عموم متفاوت است علاوه بر تفاوت با عموم در بین خود نیز متفاوتند. به بیانی دیگر یک فرد خاص با فرد دیگر وجه اشتراک فکری ندارند. بنابراین همیشه نوعی
رقابت دیرینه در بین خواص وجود دارد. با این تعابیر خواص به‌عنوان یک اپوزیسیون در مقابل فرد خاص که اقتدار جامعه را دردست دارد، می ایستند.

در اغلب موارد خواص نگاهشان به فرد خاص نگاهی رضایت بخش و فرهنگ پذیر نیست. به‌عنوان مثال در دایره ی علم سیاست همیشه خواص سیاسی افراد مقتدر سیاسی را مورد نقد و نکوهش قرار می دهند و علت اصلی نیز همان نیروی رقابتی است که در جهت نیل به قدرت در بین اقشار نهادینه شده است. البته عکس این قضیه نیز صادق است. چه اینکه در خیلی از مواقع نوعی هم اندیشی و فرهنگ همراهی را هم د ربین خواص در جهت حفظ وضعیت حکومتی وجود دارد. به گونه ای که اتحاد و همدلی را با فرد خاص از نگاه عموم حفظ می‌کنند. شاید بتوان گفت آن نگاهی که خواص به فرد خاص دارند هرگز نگاهی مصرح نیست، بلکه نگاهی مهجور و حساب شده است. چه اینکه خواص هرگز خواسته های قدرت و لوازمات آن‌را به شکل بارز به عموم نشان نمی دهند. در این عرصه در اغلب موارد نیز خرافات قدرت و حربه های فریب دهنده ی قدرت نیز از سوی خواص شکل و مطرح می‌گردد. بنابراین قدرت از نگاه خواص فی نفسه بد نیست چه این که خواص همیشه مولفه های مکتب « قدرت طلبی » را پذیرا هستند. نکته ی دیگر قدرت از نگاه عموم و از نگاه خواص دارای سابقه ای تاریخی است و تاریخ به این مهم با نگاهی هوشمندانه پرداخته است. مهمترین نگاه های تاریخی را باید در دل اقتدار استالین، هیتلر، لنین و دیگر رهبرات فاشیسم و دیکتاتور جهان پیدا کر د. هیتلر از رهبرانی بود که به دنبال ترویج فرهنگ اقتدار آن هم از نوع نژاد پرستی بود. (فاشیسم کسی است که همه را برای خودش و افکار خودش می خواهد و دیکتاتور کسی است که می خواهد همه چیز را با اقتداری که دارد به همه دیکته کند.بنابرین در ازمنه ی تاریخ از این دو دست در جهان فراوان است.


عابدین پاپی نویسنده،شاعر،منتقد،روزنامه نگار و از فعالین فرهنگی استان لرستان

  • - گردآوری: تبیان لرستان
نظرات

 نام:
 *نظر:
© کلیه حقوق معنوی و محتوای این سایت متعلق به اداره کل تبلیغات اسلامی استان لرستان می باشد .استفاده از مطالب با ذکر منبع و لینک به سایت بلامانع است.