هر واژه ای تولد، حیات و پایانی دارد ولی این به منزله ی مرگِ واژه ها نیست.
بنابراین در می یابیم که واژه ها به مانند انسان ها و سایر موجودات از قاعده ی تولد، حیات و مرگ مستثنی نیستند بلکه این موارد که ذکر آن رفت از عمده ویژگی های بارز و سازنده ی واژه به شمار می آیند. تولد به معنی به وجودآمدن است. به بیانی هر چیزی که وجود خود را در جهان ِ هستی به تصویرو اثبات می رساند را می توان نوعی تولد دانست. لذا تولد برای همه ی موجودات امری ضروری و لازم الاجراست زیرا که تولید مثل از خصایصی است که هر موجود زنده ای را شامل میشود به طوری که جنس نر بهعنوان فاعل و جنس ماده بهعنوان مفعول در شکل گیری این تولد نفشی سازنده را به طور مساوی برعهده گرفته اند. حیات به معنی زندگی است. زیستن و
زندگی مادی را تجربه نمودن نیز نوعی حیات به شمار می آید. حیات از کلمه عربی حیّ می آید و حیّ نیز به معنی زنده است. بنابراین کسی می تواند زنده باشد که زندگی و
زیست کند و این زندگی و زیست نیز می تواند اجتماعی باشد یا هنری. زنده بودن و زندگی کردن دو پارامتر اساسی هستند که حیات هر انسانی را تدوین و به تثبیت می رسانند.
مرگ به معنی پایان است. نبودن و فناشدن نیز از دیگر معانی لفظی مر گ است. یکی از خصایص بارز انسان و سایر موجودات که قابل انکار و اغماض نیست وباید مزه ی این ویژگی را بچشد همان مقوله ی مرگ است. مرگ ممکن است بعد از تولد و حیات به سراغ ما بیاید و یا قبل از تولد و حیات. خیلی از افراد در زهدان مادر می میرند و برخی هم بعد از این که متولد شدند فی الفور دار فانی را وداع میگویند و برخی هم در نیمه ی اول حیات می میرند و آن نیمه ی دیگر را تجربه نمی کنند و البته برخی هم تولد و حیات را به خوبی لمس و مشاهده میکنند و به دیدار مرگ می شتابند. به هر روی می توان چنین پنداشت که علاوه بر انسان، سایر موجودات نیز یک روز متولد می شوند وروزی هم می میرند و البته در میان این دو حیاتی را تجربه میکنند که این حیات بهعنوان کارنامه ی زندگی آن ها محسوب میشود.
هر آنچه که در دیر نفس می کشد همه بی گمان نر و ماده است و انسان چو خورشید طلوع میکند غروبش چو مغرب خدا داده است.«پاپی»
لذا تولد انسان و دیگر موجودات زنده وابسته و همبسته به نر و ماده دارد ومی توان گفت هر موجودی که قدم در حیات و هستی می گذارد بی تردید از قاعده ی تولد بهره مند میشود. دیگر نگاه این که علاوه بر موجودات زنده که از تولد، حیات و مرگ بهره مند شده اند، سایر موجودات غیر زنده نیز از این قاعده به دور نیستند چرا که تولد، حیات و مرگ برای موالید چهارگانه در جهان هستی اعم از زنده و غیر زنده امری طبیعی و ضروری به نظر می آید.
با این وجود شعر نیز بهعنوان یک پدیده از این قاعده ی نظامند به دور نیست و چون یک وجود محسوب میشود و این وجود نیز موجودیت خود را در جامعه به نمایش می گذارد لذا تولد، حیات و مرگ سه ویژگی بارزی هستند که شعر را بهعنوان یک مولد در بر می گیرند و می توان چنین پنداشت که شعر نیز به مانند سایر موجودات از تولد، حیات و مرگ به دور نیست بلکه رابطه ای عمیق و عجین دارد. شعر را می توان مخلوق نامید و خالق شعر را شاعر. شاعر بهعنوان آفریننده ی شعر به شمار می
آید و زمانی که شاعر شعر را می سُراید و این سُروده را بر صفحه ی کاغذ یادداشت میکند در واقع در همان جا است که شعر متولد میشود. اما چند نوع تولد را می توان برای شعر در نظر آورد: نخست تولدی است شفاهی که در حافظه و ذهن شاعر نقش می بندد در ثانی تولدی است کتبی که بر روی کاغذ نگاشته و ثبت میشود و نکته ی سوم تکثیر و چاپ شعراست. تکثیرشعر بدین معنا که شعر از شاعر جدا میشود و راه خود را ادامه می دهد که این راه به راه جامعه و اهداف جامعه وصل و رهنمون میشود. دیگر مهم نقش حیات در شعر است. شعر دو نوع حیات را در جامعه تجربه میکند. نخست حیاتِ «با شاعر » است و در ثانی حیات «بی شاعر» در حیات با شاعر، شعر تحت فرمان شاعر و ایده های شاعر حرکت میکند و جهت دهنده ی آن در همه ی زوایا شاعر است. به گونه ای که افسار آن در دست شاعر است و به هر سمت و سیاقی که بخواهد شعررا هدایت و رهنمون میکند. اما در حیات بی شاعر و یا به تعبیری حیات بعد از مرگ شاعر که شعر خالق خود را از دست می دهد باز شعر دو نوع حیات را در جامعه بر می گزیند: نخست این که شعر جایگزین شاعر میشود و همان سبک و سیاق شاعررا تداوم می بخشد و دیگر این که راه جامعه را در پیش می گیرد و سمت و سیاق خود را از جامعه دریافت میکند و یا این که سمت وسیاق خویش را به جامعه منتقل میکند و تقریبا" به شعری تعمیم پذیر تبدیل میشود. زیستِ مقوله ای به نام شعر از زمان تولد تا تجربه ی دوران حیات دارای فراز و فرودهای متفاوتی است به شیوه ای که ممکن است یک شعر دارای تولدی کوتاه باشد و هرگز حیات خود را تجربه نکند و یا ممکن است دارای تولدی بلند و حیاتی بلند باشد.بنابراین شُعرایی که شعرشان در چند دهه و یا چند قرن در بطن و قلب جامعه آشیانه
کرده اند را می توان شاعرانی دارای حیات شعری به شمار آورد و هر چقدر حیات یک شعر بیشتر باشد در واقع محبوبیت،جایگاه و ماندگاری آن نیز مشهود تر است. حیات یک شاعر به مانند حیات یک انسان نیکوست که کا رنیک کرده است و نیکی همان شعر شاعر است. لذا هر اندازه که شعر شاعر نیک باشد به همان اندازه حیات آن ماندگار است. مرگ نیز از عمده ویژگی هایی است که یک شعر به خود در ادوار تاریخ احساس میکند. مرگِ شعر هیچ ارتباطی با شاعر و یا حیات شعر ندارد که مثلن شاعر چه نوع شخصیت و رفتاری در جامعه داشته است و یا احیانا" شعرش چه اندازه در جامعه زیست کرده است، بلکه بستگی به اوضاع سیاسی، جبر اجتماعی و طبیعی و تغییرات بافتاری و ساختاری توأم با برهه های تاریخی جامعه دارد. زیرا که ممکن است زیباترین و مفید ترین اثر در یک برهه ی زمانی در بطن و کُنه جامعه باشد اما بر اساس تغییرات ساختاری و جبر اجتماعی و طبیعی این اثر از جامعه جدا شود و به فراموشی سپرده شود. حرکت جامعه به سمت جلو و آفرینش های نو در همه ی ابعاد اگر چه
می تواندباعث مرگ یک شعر و یا اثر هنری باشد اما در زوایایی هم ممکن است یک اثر قدرت جامعه پذیری و تعمیم پذیری اش فراتر از زمان خود باشد و در این جاست که مرگ اثر را شرایطی دیگر رقم می زنند نه بارمعنایی و سازنده ی اثر. بهعنوان مثال: کاربرد یک اثر هنری که تولد و حیات آن در قرن بیستم بوده است شاید در قرن بیست و یکم جوابگو نباشد اما این عدم جوابگویی اثر به منزله ی ضعف ساختاری و محتوایی اثر نیست بلکه نکته این جاست که حرکت جامعه به سمت و سیاق هایی دیگر بر اساس تدابیری سیاسی واجتماعی وطبیعی جدیدتر ی در جریان است وبه تعبیری رویکرد جامعه به سمتی زمان محور با مؤلفه هایی مضمون محور در حرکت است. قطار شاعر و شعر همیشه بر ریل جامعه و مطالبات سیاسی و اجتماعی جامعه در حرکت بوده است و شاعران همیشه یا فرزند زمان خود بوده اند و یا فرزند فرا زمان خویش. بنابراین شُعرای آوانگارد همیشه در زمان خود با مرگ شعر و یا هنر خود مواجه شده اند واین مرگ شاید برای همیشه و ابدی بوده است و شاید هم در یک برهه ی زمانی حیاتی را به خود احساس کرده اند ضمن این که شُعرای فرزند زمان خود نیز از قاعده ی مرگ ِ اشعارشان به دور نبوده و نیستند زیرا که ممکن است
در زمان خود بر اساس شرایط حاکم برجامعه دارای حیات شعری بوده اند ولی در ازمنه های دیگر تاریخ با مرگ شعر و هنر خود تصادم داشته اند،چراکه شرایط سیاسی و اجتماعی و نوع حکومت ها، آنان را براساس تضادهای فکری و فرهنگی به حاشیه وراه های فرعی کشانده است. بنابراین در می یابیم که مرگ نیز همیشه در شعر شاعران وجود داشته و دارد همچنان که تولد و حیات در شعر وهر اثرهنری وجود دارد و این روند نیز می تواند طبیعی باشد و به نظر می آید که به هیچ اثر هنری ای نمی تواند پاسخی معقول و منطقی مبنی بر ماندگاری آن داد بلکه به هر اثر هنری می توان پاسخی نسبی داد زیرا که نسبیت شعر بر مطلق بودن آن چربش بیشتری دارد و اگر چه یک اثر به مانند اثر فردوسی یا حافظ و سعدی و.. . دارای حیاتی بلند است اما این حیات بلند به معنی حیاتی مطلق نیست بلکه نسبی است زیرا که به همان اندازه که یک اثر موافق دارد به همان اندازه هم و یا کمتر می تواند مخالف داشته باشد.باز بهعنوان نمونه می توان به آثار نویسندگان یا شُعرایی چون شکسپیر، کانت،دکارت،هگل و امثالهم اشاره نمود که اگر چه این افراد طرفداران زیادی در جهان دارند اما مخالفین زیادی هم دارند. شاید بتوان گفت هر اثری در هر زمان و مکانی می تواند تأثیر گذار باشد اما تعمیم پذیر در همه ی زوایای فکری نیست.
عابدین پاپینویسنده،شاعر،منتقد،روزنامه نگار و از فعالین فرهنگی استان لرستان